قسمت یازدهم

ساخت وبلاگ
سلام بعد از مدت ها برگشتم ...

امشب شب تولدمه ... امشب از خدا یک کادوی خاص خواستم ... یک کادوی خاص که خیلی خیلی بهش احتیاج دارم ... دعا کنید خدا قبول  کنه و کادوم را بهم بده چون خیلی  بهش نیازش دارم ...

♥</a> نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۶ ساعت 23:34 توسط مریم :

قسمت یازدهم...
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1397 ساعت: 16:03

با صدای زنگ آیفون چشم هام را باز کردم . برنا روی صندلی روی تخت بالا سرم نشسته بود . سرم سنگین بود . برنا به سمتم خم شد و گفت : حالت خوبه ؟ _سرم . برنا : چیزی نیست . سرمت که تمام بشه خوب میشی . سروصدایی از بیرون میومد . _کی این جاست ؟ برنا: دایی و زهرا . پس حامین رفته بود .صداها بیش تر و بیش تر میشد . صدای یک زن بود که حقش را می میخواست . _صدای چیه ؟ برنا : نمی دونم الان میرم میبینم . برنا از روی صندلی بلند شد و از اتاق بیرون رفت . در شکسته بود و با رفتن برنا بسته نشد . حالا صداها واضح تر شده بود اما باز هم نمی تونستم بفهمم چی میگن . دستم را بردم و سرم را از داخل دستم بیرون کشیدم . خون ازش بیرون زد . همون چسبی را که به سوزن سرم زده بود را کندم و روی زخم گذاشتم و فشار دادم تا خونش قطع بشه . از قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:08

هیجده سال بعد وارد سالن فرودگاه میشم . مسافران دیگر کنار ریل منتظر چمدان هاشون هستن . خداراشکر میکنم که جز همین کیف دستی کوچک که همراهم بود چیزی دیگه ای نداشتم چون نه حوصله اش را داشتم که منتظر گرفتن چمدان بشم ونه  انرژی اش رو . جلسه ی امروز اراک انرژی زیادی را ازم گرفته بود . با این حجم از قطعات چینی که با نصف قیمت توی بازار بود، کم تر شرکتی حاضر به استفاده ی از قطعات ایرانی میشد و همگی کیفیت را فدای قیمت پایین تر و سودشون میکردن . تعداد  زیادی از کارخونه ها تعطیل یا ورشکست شدن . کارخونه ی اراک هم فاصله ی زیادی تا ورشکستگی و بسته شدن نداشت . از فرودگاه که بیرون میام تاکسی دربستی تا خونه میگیرم . نگاهی به ساعت میکنم . دو و نیم شبه .  بعد از چهل دقیقه به خونه میرسیم . پول راننده را حساب میکنم قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:08

حامین برگشته ؟  بعد از هیجده سال ؟ _ برای چی برگشته ؟ برنا: منم مثل تو نمی دونم . _ با کی اومده ؟ برنا دستش را روی لبه ی پنچره گذاشت و به روبه خیره شد و گفت : تنهاست . نمی دونستم چی بگم  استرس و اضطراب و ترس همه ی وجودم را گرفته بود .  اگر تنهاست یعنی این که می خواهد برگرده . زمانی هم برگشته که راتین هیجده سالش شده و اون برگه ی حضانت نمی تونه مانعش بشه تا راتین را ببره . اگر قصدش این باشه و راتین هم باهاش بره ان وقت من چیکار کنم خدا؟ من بدون راتین دو روز نمی تونم دووم بیارم . اگر راتین بره میمیرم . قرآنم را از روی داشبورد برداشتم و بازش کردم و بی توجه به سوره و آیه شروع کردم به خوندن ، شاید که اروم بگیرم . تمام مدت داخل ماشین بودیم . در این مدت فکر هام را کردم . همین امشب همه چیز را به راتین قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:08

نگاهی به دفترچه ی عمو کردم . تمام بدهی ها را تصفیه کرده بودم اما مقدار پول بیش تر از مبلغ بدهی ها بود . دفترچه را بستم و داخل کیفم گذاشتم و سوار شدم . قبل از حرکت شماره ی برنا را گرفتم و ماشین را روشن کردم و راه افتادم. بعد از چند بار بوق خوردن برنا قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 28 تاريخ : جمعه 12 آبان 1396 ساعت: 21:57

حامین برگشته ؟  بعد از هیجده سال ؟ _ برای چی برگشته ؟ برنا: منم مثل تو نمی دونم . _ با کی اومده ؟ برنا دستش را روی لبه ی پنچره گذاشت و به روبه خیره شد و گفت : تنهاست . نمی دونستم چی بگم  استرس و اضطراب و ترس همه ی وجودم را گرفته بود .  اگر تنهاست یعنی این که می خواهد برگرده . زمانی هم برگشته که راتین هیجده سالش شده و اون برگه ی حضانت نمی تونه مانعش بشه تا راتین را ببره . اگر قصدش این باشه و راتین قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 16:37

صدای تپش های قلبش بلند تر شد. شک زده و متعجب گفت : چی ؟ با صدایی می لرزید گفتم : حامین برگشته . میخواهد تو رو ازم بگیره . راتین : شما دیدینش؟ _ نه . فقط شنیدم که برگشته . تنها هم برگشته . وقتی تنها برگشته یعنی که برمیگرده . بعد از هیجده سال که برگه ی حضانت دیگه اعتباری نداره برگشته تا تو را ازم بگیره . فکر این که کسی راتین را ازم بگیره کافی بود تا به مرز دیوانگی برسم . چنگ زدم به لباس راتین و با گ قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 16:37

نگاهی به دفترچه ی عمو کردم . تمام بدهی ها را تصفیه کرده بودم اما مقدار پول بیش تر از مبلغ بدهی ها بود . دفترچه را بستم و داخل کیفم گذاشتم و سوار شدم . قبل از حرکت شماره ی برنا را گرفتم و ماشین را روشن کردم و راه افتادم. بعد از چند بار بوق خوردن برنا نفس نفس زنان تلفنش را برداشت و گفت : الو _ الو ، سلام خوبی ؟ چرا نفس نفس میزنی ؟ برنا : سلام . ممنون . تازه از اتاق عمل اومدم . صدای موبایل را که شنید قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 16:37

سرم را روی میز گذاشتم تا کمی از دردش کم بشه . امروز صبح با دیدن حامین صبرم ته کشید و باهم یک دعوای حسابی کردیم . وقتی هم رسیدم کارخونه یکی از دستگاه ها خراب شده بود و کار به کلی تعطیل شده بود . از شانس خوب من مهندس ناظر دستگاه هم رفته بود مرخصی . خدا را شکر خودم قبلا روی دستگاه کار کرده بودم و به هر سختی بود تونستم دوباره راه بندازمش . بعد هم پرونده هایی که هیچ وقت تموم نمیشن . کمی که بهتر شدم سرم قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 16:37

چند ماه بعد . راتین از داخل اتاقش داد زد : مامان . مامان یک لحظه میاین . کیفم را روی تخت گذاشتم و به اتاقش رفتم و گفتم: جانم مامان ؟ راتین همون طور که داخل آیینه درگیر کرواتش بود؛ گفت : مامان میشه اینو برام ببندی ؟ خودم نمیتونم ؟ به سمتش رفتم و گفتم : بده من مامان جان . راتین کرواتش را از دور گردنش کشید و دستم داد . کرواتش را توی سکوت براش بستم و نگاهی به قد و بالاش کردم و گفتم : با همه ی سختی ها قسمت یازدهم...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت یازدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romangeda بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 16:37